احمقی برای پسر 29 ساله اش ازش خواستگاری میکنه . اینجاس که اون دختر از دنیای خودش سقوط میکنه و وقتی همراهی احساسی مامانش با اون احمق رو میبینه به این فکر میکنه که باید بره. باید هرچه زودتر خودشو پرت کنه بیرون از این دایره ی جبر جغرافیایی و مغز های کوچیکی که توش کپک زدن
این توهین بزرگیه به نظر من. اینکه پسر 29 ساله ای که دنیای مستقل رو تجربه کرده و از هر لحاظی استقلال داره و اصولا باید به بلوغ عقلی میرسیده بخواد با دختری ازدواج کنه که هرچی از دنیا میدونه شهر خودش و نهایت استان خودش و اسکرین موبایلشه. فکر پشت این قضیه آدم رو بیشتر اذیت میکنه. اینکه دختر نباید چشم و گوشش باز باشه که خدایی نکرده بهتر از شوهرشو نبینه و دلش نخواد.
این نگاه پست ، سطحی و خارج از عقل و حتی اسلامی که بهش معتقدن چرا باید تو قرن بیست و یک تو یه خراب شده ای وجود داشته باشه
واقعا انتظار دارین دختری که آرزوش هنوز دیدن لانچ موشک هاس و رفتن به ناسا و لابراتور های زیست شناسی و تشخیص پزشکیه تموم مزخرفات یک رابطه با این حجم پستی و حقارت رو قبول کنه؟.
فقط میتونم بگم متاسفم و ناتوانم از بیان کردن اون کوه احساس حقارتی که بهم وارد شد با کیبورد سفت و سخت یه دستگاه باینری
ولی
ولی
ولی
اگر لحظه ای این فکر چندشناک به ذهن کسی خطور کنه که من. با فکرایی که تو سرمه و با اون همه ایده ای که هنوز فرصت نکردم برمم سراغشون و با اون همه شوق خواستن و تلاش کردن برا ساختن زندگی خودم قراره یه زندگی معمولی و مزخرف و آشغال پر از چرندیات یه قوم کوته فکر و مریض رو بپذیرم باید بگم سخت در اشتباهه. این روزام انقدر پره از مشکل و خستگی و درگیری که برا این حرفای مفت جایی ندارم . نوشتمشون تا توی ذهنم یه اپسیلون هم جایی برای اشغال نداشته باشن.
پ.ن. دلبر حداقل یه ادرس ایمیل بده بهم یا تو سایت فعال باشببخشید که گم شدم تو منجلاب فعلی زندگیم.
یه ,تو ,میکنه ,رو ,اون ,توی ,میکنه و ,با اون ,دیدن لانچ ,وقتی که ,یا وقتی
درباره این سایت